با سلام حمید هستم 34 ساله.3سال پیش از همسر اولم جدا شدم و سرپرستی 2 تا دخترم که 8 و 11 ساله هستند رو بر عهده دارم.سال بعد از جدایی با خواهر همسر سابقم که ایشون هم از همسرشون (یعنی از باجناق سابقم) جدا شده بودن،ازدواج کردم.
همه چیز خوب بود تا بعد مدتی انتقام جویی همسر سابقم بر زندگی ما تاثیر گذاشت.و اختلافات ما پا گرفت،به طوری که در حال حاضر اختلاف و نارضایتی از زندگی الانمون از زندگی ثابقمون بیشتره.
با این وجود به خاطر علاقه ی شدید و یکسری تفاهم های اساسی که در زندگی با هم داریم و اینکه میدونیم چشم همه به جدا شدن ماست،به هیچ عنوان قصد متارکه نداریم.
اما با وجود تمام مشکلاتی که برامون پیش اومده همسرم به شدت کینه ای و مغرور و لجبازه
به طوری که حتی مسائل قبل از ازدواجمون رو هم که کینه کرده یکسره مطرح میکنه توی بحث هامون
هیچ کار من رو قبول نداره و یکسره از وجود و کارای من ایراد میگیره و خودش رو بالاتر میدونه و همیشه میگه (من هیچی کم نمیذارم برا زندگی ولی تو هیچی نیستی و هیچکاری نکردی))
خیلی لجباز و اصلا اشتباهاتش رو قبول نداره و عذرخواهی کردن براش حکم قتل نفس داره.
خدا نکنه که از من کلمه ای بشنوه.کاری ببینه یا هرچی انقدر این رو کینه میکنه که تا سالهای سال از ذهنش خارج نمیشه و همیشه تو سرم میزنه
وجود بچه هام رو همش اضافی و آزار میدونه و همیشه این مسئله رو مطرح میکنه که یه فکری به حال بچه هات بکن،این در حالی که مادر بچه ها هم که از این بدتر کلا ولشون کرده و رفته پی زندگی خودش و همسرم از این قضیه بیشتر حرص میخوره و حس حسادتش بیشتر عصبیش میکنه(با وجود اینکه خاله ی بچه ها هم است)
از طرفی من هم با خانواده خودم هم قطع رابطه کردم چون اونها جز ضرر و دخالت و حسادت چیزی برای من و زندگیم در طول سالها با ارمغان نیاوردن
خلاصه الان هم مدتی هست که به خاطر یه بحث و جدل که الان حدود 2 ماه از قضیه میگذره و مقصر جریان هم 50،50 جفتمون بودیم و قضیه هم ختم بخیر شده ولی همسرم این جریان رو شدیدتر و بدتر از قبل کینه کرده و الان به شدت با من سرسنگین و حتی هر روز بحث میکنیم در موردش
دو نفری که اینقدر به هم علاقه داشتیم و با عشق شروع کردیم.بعد 2 سال هر روز داریم آرزوی مرگ هم رو میکنیم،چون چاره ای دیگه برامون نمونده،جز سوختن و ساختن
باید بگم بنده خیلی تا حالا کوتاه اومدم و خیلی بخشیدم و خیلی وقتها با اینکه مقصر نبودم عذرخواهی کردم و کوتاه اومدم ولی همسرم تا حالا این کارا رو نکرده
توی تمام بحث ها و حرف زدنامون بی منطق ترین آدم دنیاست،خیلی ببخشید این رو میگم،نفهمترین زنیه که تو دنیا شناختم.
همیشه توی دعوا ها و بحث ها آتیش بیار میشه و اوضاع رو با زبون تیز و برندش از اونی که هست بدتر میکنه
بارها با صحبت ازش خواستم کوتاه بیاد و بذاره زندگی مثل قبل به خوشی و شادی بگذره و انقدر کینه ای نباشه و مسائل پیش پا افتاده رو کش نده و بزرگ نکنه،ولی خیلی بی منطقه.
همین دیشب باز بحثمون شد و بابت دعوای 2 ماه پیشمون باز عقدش باز شد و کینه جویی کردو گفت من همینم تا آخر عمر کارها و حرفات یادم نمیره و ازت نفرت دارم.
ولی من بیشتر نگران بچه هامم ،هرچند نگرانیی که دیر محقق شد ولی تنها امید به زنده بودنم هستن.نگران الان و آیندشونم
متاسفانه گیر دو تا زن لجباز و کینه ای و بی منطق افتادم.دو تا خواهر که شدن دو تا غول افسار گسیخته کینه ای بالا سر من و بچه هام که نمیدونن دارن ما رو زیر پاهاشون هر روز له میکنن
با تمام این اوصاف هنوز زنم زندگیم رو دوست دارم.هر روز انتظار میکشم کی کارم تموم بشه و بتونم زودتر برم خونه کنار همسرم و بچه هام
ولی دیگه خیلی دارم صبر میکنم.دارم از درون له میشم.من فقط میخواستم زندگی کنم.یه زندگی خوب و آروم.ولی مثل اینکه نمیشه
خودم کردم که لعنت بر خودم باد...